حسابداری و مدیریت

حسن حاجی حسینی شوازی

حسابداری و مدیریت

حسن حاجی حسینی شوازی

حسابداری و مدیریت

با سلام و احترام؛

به نام خدای حسابگر و حسابرس ،حسابدار زمین و آسمان و هر آنچه در اوست. هم او که افتتاحیه و اختتامیه‌ی همه‌ی کتاب‌ها و حساب‌ها است.

خدا را سپاسگزارم که به من هستی بخشید و مرا از نعمتهای بی شمار خود بر خوردار ساخت. یکی از این نعمتهای با ارزش؛ تربیت وتعلیم است . خوشحالم که این توفیق را یافته ام در این زمینه هم خدمتگزار دانش آموزان و آینده سازان ایران اسلامی باشم. عزت وسربلندی همه دانش آموزان ایران اسلامی آرزوی قلبی من است.امیدوارم خداوند متعال مرا در این مسیر هدایت فرماید.


واجعل عواقب امورنا خیرا

"( حسن حاجی حسینی شوازی)"

""" فوق دیپلم آموزش ابتدایی """
""""" لیسانس حسابداری """"""
"" فوق لیسانس مدیریت بازرگانی ""

آخرین نظرات
  • 21 Khordad 96، 01:12 - Ali اسدپور
    واو
نویسندگان

السلام علیک یا ابا عبدالله

 

 

هنور ندای غریبانه «هل من ناصرا ینصرنی »مقتدای عشق ومولای شهیدان از دل ناریخ به گوش میرسد که آزادگان جهان را به یاری میطلبد.در روزگاری که ظلم .تباهی پایه های معنویت را لرزان ساخته وتیرهای زهر آگین دنیا طلبی دلهای مومنان را نشانه گرفته است،گویی باید کربلا وعاشورایی دیگر را منتظر بود

 

 

میخواهم از حسین بنویسم

اما نه قلم یارای نوشتن دارد ونه زبا قاصر به گفتن

 

از کدام حسین میخواهم بنویسم؟ آری از کدام حسین؟همان حسین نوه پیامبر که در هنگا م ولادت او بسیار مسرور گشت واو را حسین نامید.

همان حسین فرزند علی وفاطمه برادر حسن وزینب .جگر کوشه فاطمه وعلی یارویا ور برادر انیس ومونس خواهر اما اما  زبان حال این بنده حقیر قاصر است از گفتن حقایق ودستهایم ناتوان که قلم را یارای نوشتن نیست.

 

پس با عرض معذرت از شما خوانندگان محترم وبا اجازه نویسنده محترم این کتاب آقای عباس عزیزی مطالبی از این کتاب را به ثبت میرسا نم شاید خداوند توفیقی عنایت فرماید که بتوانیم دراین راه گام کوچکی برداریم واز راهروان واقعی آن حضرت شویم

 

کربلا کجاست ؟                مدینه کجاست؟

در کربلا چه گذشت ؟              در مدینه چه گذشت ؟

 

در کربلا خون چه کسا نی ریخته شد که آن زمین مقدس وپاک تا ابد، زیارتگاه ودارالشفای مومنین شد؟

مصائب کربلا چه بود که کل کائنات از فرشتگان آسمان تا ماهیان دریا گریستند؟

در کربلا امام حسین (علیهالسلام ) ،درس توحید ،اخلاق ،وبندگی به همه انسانها داد.

 

در کربلا غنچه هایی پرپر شدند،که هر کدام بویی خاص داشتند.

 

کربلا چشمه ی رحمت است.                   کربلا چشمه ی معرفت است.

کربلا چشمه ی عشق است .                   کربلا چشمه ی ایمان است .

کربلا چشمه شها دت است .                    کربلا چشمه ی تقوا است .

کربلا سر چشمه ی اخلاق و فضا یل انسانی است.

 

حسین جان ! چرا عزم کربلا نمودی ودر مدینه ی جدت نما ندی ،آیا میخواستی که از دید گان مادرت زهرا (سلام الله علیه ) دور باشی.

 

حسین جان چه زیبا عمل کردی که به قصد کربلا از مدینه خارج شدی ،چرا که هنوز زخمها ی ما درت التیام نیافته بود

ولی حسین جان!در واپسین دقایق حیات شریف تو ودر لحظا ت شها دت عظیمت ،طا قت مادرت تما م شد ،او نزدیک قتلگاه آمد وبا نگاهی عاشقانه وجانسوز،آن منظره دلخراش رادید.

 

حسین جان در مدینه ومکه ومسیر کربلا همه دلها ونگا ها متوجه تو بودند،اما در کربلا این نیزه ها وتیرها وشمشیرها بودند که به سوی تو می آمدند .

کربلا یک اتفاق نبود ،بلکه امری بود آگاها نه وعاشقانه

 

 

«ورودیهبهدشتکربلاء»


** صـحرای بـلا و غـم و رنج و محـن اینجاست **
                               ** یـاران بـه خـدا کعـبـه مـقـصـود من اینجاست **

** از شـهــر و دیــار و وطــنــم دســت کـشـیــدم **
                               ** زیـرا که مـرا شهـر و دیار و وطـن اینجاست **

** جــبــرئــیـل امــیـن زمـزمـه خــواب ســرایــد **
                               ** چون خوابگه اصغر(ع) شیرین دهن اینجاست **

** خـیـزیـد جــوانــان هــمـه جـا لالــه بـکــاریــد **
                               ** چون قبر علی اکـبـر(ع) گلگون کفن اینجاست **

** عـبـاس(ع) مکـش خـجـلـت آب از رخ طـفـلان **
                               ** چـون دسـت رشیـد تـو جـدا از بـدن اینجاست **

** جـائـی کـه بــگــویــم ز ره مِـهــر و مـحــبــت **
                               ** از حـنـجــر بُـبـرده به خواهـر سخن اینجاست **

** خـاکـی کـه کـنـد فــاطــمــه(س) با گـریه تماشا **
                               ** جـسم پـسرش را به زمین، بی کفن اینجاست **


 


 

 

 

 

 

«درورودحضرتامامحسین(علیهالسّلام)بهزمینکربلاء»



بدان که در روز ورود حضرت امام حسین(علیه السلام) به کربلاء خلاف است واصح اقوال آن است که ورود آن جناب به کربلاء در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلاء مى نامندش ، چون حضرت سیّد الشهداء(علیه السّلام) نام کربلاء شنید گفت :

 اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَربِ وَ الْبَلا ءِ!


پس فرمود که این موضع کَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خِیام ما است ، و این زمین جاى ریختن خون ما است . و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما، خبر داد جدّم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) به اینها. پس درآنجا فرود آمدند. و حرّ نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد(ملعون) با چهار هزار مرد سوار به کربلاء رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.


ابو الفرج نقل کرده پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلاء روانه کند او را ایالت رى داده و والى رى نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که حضرت امام حسین(علیه السلام) به عراق تشریف آورده پیکى به جانب عمر بن سعد فرستاد که اوّلاً برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب رى سفر کن . عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت : اى امیر! از این مطلب عفونما. گفت : ترا معفوّ مى دارم و ایالت رى از تو باز مى گیرم عمر سعد مردّد شد ما بین جنگ با حضرت امام حسین(علیه السلام) و دست برداشتن از ملک رى لاجرم گفت : مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تأمّلى کنم پس ‍ شب را مهلت گرفته ودر امر خود فکر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ حضرت سیّد الشهداء(علیه السّلام) را به تمنّاى ملک رى اختیار کرد، روزى دیگر به نزد ابن زیاد رفت وقتل امام علیه السّلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زیاد بالشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین(علیه السلام) روانه کرد. (۱)


سبط ابن الجوزى نیز قریب به همین مضمون را نقل کرده ، پس از آن محمّد بن سیرین نقل کرده که مى گفت: معجزه اى از امیرالمؤمنین(علیه السّلام) در این باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهى که عمر سعد را در ایّام جوانیش ملاقات مى کرد به او فرموده بود: واى بر تو یابن سعد! چگونه خواهى بود در روزى که مُردّد شوى ما بین جنّت و نار و تو اختیار جهنّم کنى. (۲)


بالجمله ؛ چون عمرسعد وارد کربلاء شد عُروة بن قیس اَحمسى را طلبید و خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت سیّد الشهداء(علیه السّلام) بفرستد واز آن جناب بپرسد که براى چه به این جا آمده اى و چه اراده دارى ؟ چون عُروه از کسانى بود که نامه براى آن حضرت نوشته بود حیا مى کرد که به سوى آن حضرت برود و چنین سخن گوید، گفت : مرامعفوّ دار و این رسالت را به دیگرى واگذار، پس ابن سعد به هر یک از رؤساى لشکر که مى گفت به این علّت ابا مى کردند؛ زیرا که اکثر آنها از کسانى بودند که نامه براى آن جناب نوشته بودند و حضرت سیّد الشهداء(علیه السّلام) را به عراق طلبیده بودند پس کثیربن عبداللّه که ملعونى شجاع و بى باک و بى حیائى فتّاک بود برخاست وگفت که من براى این رسالت حاضرم واگر خواهى ناگهانى اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت: این را نمى خواهم و لیکن برو به نزد او و بپرس که براى چه به این دیار آمده؟ پس آن لعین متوجّه لشکرگاه آن حضرت شد. اَبُوثُمامه صائدى را چون نظر برآن پلید افتاد به حضرت امام حسین(علیه السلام) عرض کرد که این مرد که به سوى شما مى آید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوى (کثیر) شتافت و گفت : اگربه نزد حضرت امام حسین(علیه السلام) خواهى شد شمشیر خود را بگذار وطریق خدمت حضرت راپیش دار. گفت : لاوَاللّه ! هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم و اگر نه طریق مراجعت گیرم . اَبُوثُمامه گفت : پس قبضه شمشیر ترا نگه مى دارم تاآنکه رسالت خود را بیان کنى و برگردى . گفت : به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست بر شمشیر گذارى . گفت : به من بگو آنچه دارى تا به حضرت امام حسین(علیه السلام) عرض کنم ومن نمى گذرم که چون تو مرد فاجر وفتّاکى با این حال به خدمت آن سرور روى ، پس لختى با هم بد گفتند وآن خبیث به سوى عمر سعد بر گشت وحکایت حال را نقل کرد، عُمر، قُرّة بن قیس حَنْظَلى را براى رسالت روانه کرد. چون قُرّة نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد رامى شناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: بلى مردى است از قبیله حَنْظَله و با ما خویش است ومردى است موسوم به حُسن راءى من گمان نمى کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام کرد وتبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود که آمدن من بدین جا براى آن است که اهل دیار شما نامه هاى بسیار به من نوشتند وبه مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید برمى گردم ومى روم پس حبیب رو کرد به قُرّه وگفت : واى بر تو! اى قرّة ، از این امام به حق رومى گردانى و به سوى ظالمان مى روى ؟ بیا یارى کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته اى ، آن بى سعادت گفت : پیام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فکر مى کنم تا ببینم چه صلاح است . پس برگشت به سوى پسر سعد وجواب حضرت امام حسین(علیه السلام) را نقل کرد، عمر گفت : امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه اى به ابن زیاد نوشت وحقیقت حال را در آن درج کرده براى ابن زیاد فرستاد. (۳)


حسّان بن فائد عَبَسى گفته که من در نزد پسر زیاد حاضر بودم که این نامه بدو رسید چون نامه را باز کرد وخواند گفت :

     اَلاَّْنَ اِذْ عُـلـِقـَتْ مَـخـاِلـبـُنـا بِه 
                                 یَرجُوالنَّجاةَ وَلاتَ حِیْنَ مَناصٍ

 

یعنى الحال که چنگالهاى ما بر حسین(علیه السلام) بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنکه مَلْجاء و مَناصى از براى رهائى او نیست . پس در جواب عمر نوشت که نامه تو رسید به مضمون آن رسیدم ،پس الحال بر حسین(علیه السلام) عرض کن که او و جمیع اصحابش براى یزید بیعت کنند تا من هم ببینم رأى خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (۴)


پس چون جواب نامه به عمر رسید آنچه عبیداللّه نوشته بود به حضرت سیّد الشهداء(علیه السّلام) عرض نکرد ؛ زیرا که مى دانست آن حضرت به بیعت یزید راضى نخواهد شد. ابن زیاد پس از این نامه ، نامه دیگرى نوشت براى عمر سعد که یابن سعد حایل شومیان حسین(علیه السلام) و اصحاب او و میان آب فرات و کار را بر ایشان تنگ کن و مگذار که یک قطره آب بچشند چنانکه حائل شدند میان عثمان بن (5) عّفان تقىّ زکىّ و آب در روزى که او را محصور کردند.


پس چون این نامه به پسر سعد رسید همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شریعه موکّل گردانید و حضرت امام حسین(علیه السلام) را از آب منع کردند، و این واقعه سه روز قبل از شهادت حضرت امام حسین(علیه السلام) واقع شد و از آن روزى که عمر سعد به کربلاء رسید پیوسته ابن زیاد لشکر براى او روانه مى کرد، تا آنکه به روایت سیّد تا ششم محّرم بیست هزار نزد آن ملعون جمع شد. (6)
و موافق بعضى از روایات پیوسته لشکر آمد تا به تدریج سى هزار سوار نزد عمر جمع شد،و ابن زیاد براى پسر سعد نوشت که عذرى از براى تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه باشى و آنچه واقع مى شود درهر صبح و شام مرا خبر دهى .


پس چون حضرت امام حسین(علیه السلام) آمدن لشکر را براى مقاتله با او دید به سوى ابن سعد پیامى فرستاد که من با تو مطلبى دارم و مى خواهم ترا ببینم پس شبانگاه یکدیگر را ملاقات نموده و گفتگوى بسیار با هم نمودند پس عمر به سوى لشکر خویش برگشت و نامه به عبیداللّه بن زیاد نوشت که اى امیر خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسین(علیه السلام) خاموش کرد و امر امّت را اصلاح فرمود، اینک حسین(علیه السلام) با من عهد کرده که بر گردد به سوى مکانى که آمده یا برود در یکى از سرحدّات منزل کند و حکم او مثل یکى از سایر مسلمانان باشد در خیر و شرّ یا آنکه برود در نزد امیر یزید دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بکند. و البته در این مطلب رضایت تو و صلاحیّت امّت است .


مؤ لف گوید: اهل سِیَر و تواریخ از عُقْبَهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه حضرت امام حسین(علیه السلام) نقل کرده اند که گفت : من با حضرت امام حسین(علیه السلام) بودم از مدینه تا مکّه و از مکّه تا عراق و از او مفارقت نکردم تا وقتى که به درجه شهادت رسید، و هر فرمایشى که در هر جا فرمود اگر چه یک کلمه باشد خواه در مدینه یا در مکه یا در راه عراق یا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنیدم این کلمه را که مردم مى گویند آن حضرت فرمود دست خود را در دست یزید بن معاویه گذارد، نفرمود.
فقیر گوید: پس ظاهر آن است که این کلمه را عمر سعد از پیش خود در نامه درج کرده تا شاید اصلاح شود و کار به مقاتله نرسد؛ چه آنکه عمر سعد از ابتداء جنگ با حضرت امام حسین(علیه السلام) را کراهت داشت و مایل نبود.


و بالجمله : چون نامه به عبیداللّه رسید و خواند گفت : این نامه شخصى ناصح مهربانى است با قوم خود و باید قبول کرد. شِمر ملعون برخاست و گفت: اى امیر! آیا این مطلب را از حسین(علیه السلام) قبول مى کنى ؟ به خدا سوگند که اگر او خود را به دست تو ندهد و در پى کار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف کند دفع او را دیگر نتوانى کرد، لکن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه رَأیت در باب او قرار گیرد از پیش مى رود. پس امر کن که در مقام اطاعت و حکم تو بر آید، پس آنچه خواهى از عقوبت یا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زیاد حرف او را پسندید و گفت: نامه اى مى نویسم در این باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه مى کنم و باید ابن سعد آن را بر حسین(علیه السلام) و اصحابش عرض نماید اگر قبول اطاعت من نمود، ایشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ایشان کارزار کند و اگر پسر سعد از کارزار با حسین(علیه السلام) اِبا نماید تو امیر لشکر مى باش و گردن عمر را بزن و سرش را براى و سرش را براى من روانه کن.


پس نامه اى نوشت به این مضمون :
اى پسر سعد! من ترا نفرستادم که با حسین(علیه السلام) رفق و مدارا کنى و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائى و نگفتم سلامت و بقاى او را متمنّى و مترجّى باشى و نخواستم گناه او را عذر خواه گردى و از براى او به نزد من شفاعت کنى ، نگران باش اگر حسین(علیه السلام) و اصحاب او در مقام اطاعت و انقیاد حکم من مى باشند پس ایشان را به سلامت براى من روانه نما ؛ و اگر اباء و امتناع نمایند با لشکر خود ایشان را احاطه کن و با ایشان مقاتلت نما تا کشته شوند و آنها را مُثلْه کن ، همانا ایشان مستحق این امر مى باشند و چون حسین(علیه السلام) کشته شد سینه و پشت او را پایمال ستوران کن ؛ چه او سرکش و ستمکار است و من دانسته ام که سُم ستوران مردگان را زیان نکند چون بر زبان رفته است که اگر او را کشم اسب بر کشته او برانم این حکم باید انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت کنم اقدام نمودى جزاى شنونده و پذیرنده به تو مى دهم و اگر نه از عطا محرومى و از امارات لشکر معزول و شِمر بر آنها امیر است و منصوب والسلام . آن نامه را به شمر داد و به کربلا روانه نمود. (۷)

 

 

 

 

(۱) (مقاتل الطالبیین ) ابوالفرج اصفهانى ص 112.
(۲)
(تذکرة الخواص ) سبط ابن جوزى ص 223.
(۳)
(ارشاد)شیخ مفید 2/84 و 86
(۴)
(ارشاد) شیخ مفید 2/86.
(5)
مکشوف باد که عثمان بن عفّان را مصریان در مدینه محاصره کردند و منع آب از وى نمودند خبر به امیرالمؤ منین علیه السّلام که رسید آن جناب متغیّر شدند و از براى او آب فرستادند و شرح قضیّه او در تواریخ مسطور است .
ا دست آویز دیرینه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند که عثمان کشته شده با حال تشنگى باید تلافى نمود و به گمان مردم دادند که شورش مردم بر عثمان به صوابدید حضرت امیر علیه السّلام بوده ، در این باب فتنه و بغى و نواصب خونریزیها از مسلمانان کردند تا وقعه کربلا سید، اول حکم که ابن زیاد نمود منع آب از عترت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله شد و از زمانى که حکم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراى این حکم بر آمد و به همراهان و لشکر خود سپردکه نگذارید اصحاب امام حسین از شریعه فرات آب بردارند اگرچه فرات طویل و عریض بود لکن اصحاب حضرت درمحاصره بودند و مکرّر ابن زیاد در منع آب تاءکید کرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبیدى را با پانصد سوار ماءمور کرد که مواظب شرایع فرات باشند و تشنگى سخت شد در اصحاب حضرت .
قب ) نقل شده که سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهى چشمه حفر کردند و آن جماعت بى حیا پر کردند، گاهى چاه کندند براى استعمال آب غیر شرب و گاهى شبانگاه حضرت ابوالفضل علیه السّلام تشریف برد و آبى آورد. و در روایت (امالى ) از حضرت سجّاد علیه السّلام مروى است که در على اکبر علیه السّلام با پنچاه نفر رفت در شریعه و آب آورد و حضرت سیدالشّهداء علیه السّلام به اصحاب فرمود: برخیزید و از این آب بیاشامید و این آخر توشه شما است از دنیا و وضو بگیرید و غسل کنید و جامه هاى خود را بشوئید تا کفن باشد براى شما و از صبح عاشورا دیگر م رسول خدا صلى اللّه علیه و آله برسد و معلوم است که هواى گرمسیر در یک ساعت تشنگى چه اندازه کار سخت مى شود و قدر معلوم از تواریخ و اخبار آن است که کشته شدند ذریّه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله با لب تشنه پس چقدر شایسته باشد که دوستان آن حضرت در وقت آشامیدن آب یادى از تشنگى آن سیّد مظلومان نمایند.
و از (مصباح کفعمى ) منقول است که هنگامى که جناب سکینه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از کثرت گریستن مدهوش شد و این شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنید:
شیعَتی ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَىَّ عَذْبٍ فَاذْکُرُونی
 
اَوْسَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی مصباح کفعمى ص 967
 
و ظاهر این است بقیّه اشعارى که به این ردیف اهل مراثى مى خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نیکو ارداف نموده اند.
ل بهائى ) است که ابن زیاد به مسجد جامع رفت و گفت منادى ندا کرد که مردان جمله با سلاح شهر بیرون بروند از براى جنگ با امام حسین و هر مردى که در شهر باشد او را بکشند و هم نوشته که در کوفه و حوالى آن هیچ مردى نمانده بود الاّ که ابن زیاد طوعا و کرها رانده بود و غیره کار حسین و اصحابش را تمام کند و گفته که راویان احوال ایشان حُمَیْد بن مسلم کِندى که در لشکر ملاعین بود و زینب خواهر امام حسین علیه السّلام و علىّ زین العابدین علیه السّلام اند و حُمَیْد از جمله نیک مردان بود لکن او را به اکراه و اجبار آنجا حاضر کرده بودند. (کامل بهائى ) 2/279.(شیخ عبّاس قمى رحمه اللّه ).
(6)
(سوگنامه کربلا) ترجمه لهوف سیّد ابن طاوس ص 157.
(۷)
(ارشاد) شیخ مفید 2/88 و 89.

 

 

 

 

 

**اللهم العن قتلةالحسین(ع)**


نظرات  (۱)

  • seyed reza emam
  • سلام و عرض ادب خدمت آقای حاجی حسینی.خیلی ممنون از زحماتتون.مطالب بسیار عالی بود.خیلی متشکر.
    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.